دخترک کبریت فروش
دخترک کبریت فروش رو دیدم، چه بزرگ شده بود!
پرسیدم : پس کبریتهایت کو!؟
پوزخندی زد، گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد...
گفتم: میخواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم!
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید... گفت:
کبریتهایم را نخریدند! سالهاست تن می فروشم!
می خری؟؟؟